.
دی ماه، ماهِ آزمونهای بزرگ و ماندگار مردمان باورمند و ارزشمدار ایران اسلامی، نیوشندگان کلام وحی، بهپادارندگان سنّت نبوی بهشمار است.
برگهای دیماه، در ادوار گوناگون، نمودگار پویههای ارزشمدارانه و اسلامخواهانه مردم این بوم و بر است.
استعمار انگلیس، نیروهای مرموز فراماسونی، صهیونی و بهایی، با هزینههای گزاف، شبان و روزان در ایران اسلامی و در بین مردمان همهگاه پرتوگیرنده از وحی، کلام نبوی و اوصیای آن عزیز، در کار بودند و در تکاپو، تا جهتگیری و سوگیری وَحیانی مردم را به جهتگیری و سوگیری شیطانی دگر سازند و آنان را از بندگی خدا به بندگی شیطان سوق دهند و نرمکنرمک عمله خود سازند؛ با هویتهای تباهگردیده و پیشینهٔ روشن و عزّتمندانهٔ به بوتهٔ فراموشی سپردهشده.
رضاخان پالانی را سازوار با این سمتوسوگیری یافتند و او را از اصطبلبانی به اورنگبانی فرابردند.
فراماسونها، به جلوداری محمدعلی فروغی یهودیزاده و فراماسون، میاندار شدند، چهرهٔ مرموزی همچون علی اصغر حکمت یهودیتبار، در رأس وزارت معارف قرار گرفت، همو که مئیر عزری، اولین سفیر رژیم صهیونیستی دربارهاش مینویسد:
«تیمسار کیا، دیدار مرا با علیاصغر حکمت، برنامهریزی کرد. چندی پیش از دیدار به من گفته بود: «او از خود شماست». من به خوبی به گفتهاش پی نبرده بودم، تا اینکه پس از چندی دانستم خانواده حکمت (به معنی حاخام) از یهودیان سرشناس شیراز بودهاند و بالای یکصد و بیست سال پیش، از سر ناچاری، از کیش خود، دست شستهاند؛ شاید خواستهاند با گزینش نام خانوادگی «حکمت» از تنها یادگار خانوادگی، پاسداری کنند؛ چراکه واژهٔ «حاخام» در زبان عبری، برابر با خردمند، فرهیخته، دانشور، دانا و یا پژوهنده است. حکمت، هرگز گرایشی به گشودن این راز نداشت.»
حکمت، برنامهٔ کشف حجاب را، سرلوحهٔ کار و حرکت خویش قرار داد و در خاطراتاش: با عنوان «سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی» مینویسد: تمام تلاش من در ۵ سال وزارت، از ۱۳۱۲، تا ۱۳۱۷، آمادهسازی افکار عمومی برای کشف حجاب بود.
و مینویسد: روز و مکان جشن ۱۷ دی ۱۳۱۴ برای مراسم علنی کشف حجاب و حضور خاندان سلطنت را در این مراسم، وی به رضاخان پیشنهاد داده بود.
سرانجام، این نقشهٔ هویتبرانداز و خانمانسوز، برابر الگوی فرماسونرها، صهیونیستها و بهاییها، برای ساختن جهان مادیگرا و بیخدا، در شیراز پیاده شد.
مردم غیور و خداباور شیراز، به رهبری عالمان هشیار و آگاه، بهپا خاستند و با سخنرانی شورانگیز و بیدارگر عالم انقلابی و آگاه، مرحوم سید حسام الدین فالاسیری، زشتی و پلیدی برنامه اورنگبانان پلیدی را فریاد زدند.
و سپس در مشهد، عالمان ربّانی، پیشاپیش آنان آیت الله سید یونس اردبیلی، عَلَم اعتراض برافراشتند.
این حرکت مقدس، ریشهدار، هویتافراز، خروشنده علیه به بردگی کشاندن زنان، به نام آزادی، دامن گستراند و قیام خونین و جاودانه گوهرشاد در همین ساحت سعادتگستر و پایدارساز خانواده وحیانی و خردپیشه، به حقیقت پیوست و دست به خون آلودهٔ غربزدگان، بهروشنی آشکار شد و همگان دریافتند آنچه اینان نهان و آشکار در پی آناند، نه تمدن و پیشرفت که واپسگرایی سیاه است و بردگی نوین.
مردم در این آزمون سخت، پیچیده و نقشهٔ چندلایه و تو در تو، خوش درخشیدند و غربزدگان را به انزوا راندند و به رضاخان پالانی، فهماندند که اصطبلداری، غیر از کشورداری است.
مردم، زن و مرد، پیر و جوان، پای ارزشها، قدافراشته ماندند و قهرمانانه، بهنگام، از برج و باروی دین، پاس داشتند و در سال ۱۳۵۶ ه ش، بانوان هشیار و آگاه مشهدی با خبر شدند، رژیم نکبتآلود پهلوی بنا دارد در سالگرد هفدهم دی، روز کشف حجاب رضاخانی، به گونه گسترده،زنان بیهویت و بیحجاب را به میدان بیاورد، و به هنجارشکنی بپردازد، که شکوهمندانه گرد آمدند و به سوی میدان مجسمه، حرکت شجاعانه خویش را، با شعارهای بیدارگرانه، آغازیدند، شور انگیختند و حضور زن مسلمان در عرصهٔ زندگی اجتماعی شرافتمندانه و عزتمدارانه را به رخ کشیدند و فردای هنجارمند را نوید دادند.
در همین روز، هفدهم دی ۱۳۵۶ ه. ش. رژیم آمریکایی – صهیونی پهلوی، به فرمان فرمانروایان خود، گام در راهی گذارد که نمیپنداشت، باتلاق مرگ است.
نه او و نه فرمانروایان به ظاهر همیشه رصدگر و برنامهریز او، به هیچروی نمیانگاشتند، آتشفشان را ناخواسته و از سرِ نابخردی، به فوران درآوردهاند که نجات از گدازهها و سیل مذاب آن،ناممکن است.
آن باتلاق خودساخته و آتشفشان به فوران درآورده، مقالهای بود علیه امام خمینی و نهضت شورانگیز آن مرد الهی،با عنوان: «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به قلم احمد رشیدی مطلق، که در روزنامه اطلاعات،نشر یافت و ناقوس مرگ و نکبت دستگاه به لجن آلوده پهلوی و ارباباناش در این سرزمین غیورخیز را به صدا درآورد.
قم، حوزه علمیه، یکپارچه خشم شد و پتکهای خشم، خشماگین، غیورمندانه بر پیکر ضحاک مار بر دوش، زنده و فربه از گوشت و خون جوانان این دشت لالهگون، دمادم فرود میآمد، چنان رعدآسا که نه جایجای ایران، این صدف و سرزمین گوهرپرور، که جهانیان را به تماشا وا ایستاند.
عالمان، شاگردان مکتب امام صادق، پرورشیافتگان کهف مقدس وحی و بالیده در مدرسه خمینی بزرگ و مردم غیرتمند و شجاع قم، کوچهکوچه و خیابانخیابان شهر قهرمانخیز و کریمه اهل بیت را زیر گامهای استوار خود، خروشاندند و سینهها را شعلهور ساختند.
گرچه گلولههای نابکاران و اورنگبانان جهل و تباهی، سینهها را میشکافت و خونهای مقدس و همیشهجوشان و چشمهآفرین را به کف خیابانها، کویها و کومهها جاری و ساری میساخت، اما شادابی،نور امید، اشک زلال شوق، دیدگان و چهرهها را، زیبا و پرشکوه و بس دلربا و روحانگیز فراگرفته بود. جامهای مِیِ ناب، نوشانوش، دستبهدست میشد، هرکس مینوشید به حق میپیوست؛ همه شتابان و در تلاش که جامی به کف آورند و لاجرعه نوش کنند و به حق بپیوندند و چه حسرتآگین بودند، بهدستنیاوردگان این کأس ناب و از خود بی خود کننده و به خداوند لایزال پیوند زننده.
حالیا که در ۱۹ دی، چشمهٔ جوشان انقلاب اسلامی، خود را بیبهره میدیدند، امیدوارانه به فردا و فرداها میاندیشیدند که این بزم خوش بهپا شود و به فرمان ولیّ زمان، در راه رستگاری حق و حقیقت، و ساختن فردای زلال و از عشق سرشار، به جام دگرگونساز و اوجدهنده دستیابند،اوج بگیرند و بال در بال ملائک به آستان ربوبی بار یابند و شهد گوارای این باریابی را به کام زمینیان فروچکانند، تا انقلاب روح خدا به پایمردی مردان شهدنوش، به انقلاب مهدی پیوند بخورد.
پاینده بادا انقلاب روح خدا،
و راه دلاورمردانی که با خون خود،
چشمههای انقلاب را به جوشش درآوردند.